مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
آویناآوینا، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

مرسانا و آوینا برای من یعنی زندگی، عشق و امید

سفر به مشهد

با دخملیای ناز و عزیزدلی در تاریخ 27.7.96 راهی مشهد شدیم خیلی سفر خوبی بود یکی دیگه از بهترین خاطرات زندگیم بود آوینا و مرسانا خیلی بهشون خوش گذشت شب تو مهمانسرای شاهرود خوابیدم و صبح زود حرکت کردیم. ظهر رسیدیم هتل نفت عالی بود یک هفته اونجا بودیم. خیلی خوش گذشت. باغ وحش. ویلاژ توریست. زیست خاور. پاساژ ارمیتاژ، همه عالی بودن اوینا جونی سفر اولش بود قربونش.برم اصلا اذیت نکرد درتاریخ 26.7.96درست یک.روز قبل از رفتنمون به مشهد دندون اولش رو در آورد اولین دندون از بالا الهی قربونش برم خیلی اذیت شد در تاریخ.4.8.96 هم از مشهد به سمت شاهرود حرکت کردیم و شب شاهرود خوابیدیم دوباره صبح به سمت اصفهان حرکت کردیم دخملیای ناز...
9 آبان 1396

اولین دندون آوینا جونی

اولین دندون آوینا جونی در تاریخ 26.7.96در اومد کلی ذوق دندونت رو کردم الهی قربونت برم از بالا دندون دراوردی دوست دارم مهربونم ...
5 آبان 1396

آوینا

آویناجونم عزیزترینم  8'10'95ساعت 30'10در بیمارستان میلاد به دنیا اومدی عزیزم من نتونستم اون لحظه ای که متولد شدی ببینم وقتی به هوش اومدم خیلی درد داشتم، گیج گیج بودم صورت ماهت رو نتونستم درست ببینم خیلی دوست دارم  
13 بهمن 1395

بدون عنوان

دختر عزیزم! بودن تو بزرگترین نعمت  و خندیدن تو قشنگ ترین لحظه زندگی ماست .     ارديبهشت 95   فروردين 95   ولنتاين 94 ...
12 ارديبهشت 1395

زود بزرگ نشو مادر

زود بزرگ نشو مادر كودكيت را بيحساب ميخواهم و در پناهش جوانيم را زود بزرگ نشو فرزندم قهقه بزن، جيغ بكش، گريه كن، لوس شو، بچگي كن، ولي زود بزرگ نشو تمام هستي ام آرام آرام پيش برو، آن سوي سن و سال هيچ خبري نيست گلم. هر چه جلوتر مي‌روي همه چيز تندتر از تو قدم بر مي‌أارد. حالا هنوز دنيا به پاي تو نمي‌رسد از پاكي. الهي هرگز هم قدمش نشوي هرگز !  هميشه از دنياي ما آدم بزرگ ها جلوتر باش، يك قدم، دو قدم، ولي زود بزرگ نشو مادر آرام آرام پيش برو گلم، آنجا كه عمر وزن مي‌گيرد دنيا به قدري سبك مي‌شود كه هيچ هيجاني براي پپمودنش نخواهي داشت. آن سوي سن و سال خبري نيست. كودكي كن، از ته دل بخند به اداهاي ما كه برا...
17 فروردين 1395

دختر گلي بلا برده

مرسانا گلي بلا برده ديگه تقريبا از آب و گل دراومدي دختر ناز و خوشگل من بلدي تا 16 بشماري چند تا شعر خوشگل هم ياد گرفتي بخوني سوره كوثر و حمد و توحيد رو هم حفظ شدي دعا فرج و قربون اون صلوات فرستندن برم عشقم دندنات ديگه كامل دراومده وقتي نگات ميكنم خانومي شدي واسه خودت و ديگه ني ني نيستي بزرگ شدي عزيز دلم تو اين مدت خيلي چيزا اتفاق افتاده مثلا شهريور ماه رفتيم شمال با عمو ، عمه، مامانجون، آقاجون، مادرجون و پدرجون خيلي بهت خوش گذشت ولي به هيچ عنوان حاضر نشدي بياي داخل آب حتي حاضر نشدي پاهات رو بزني توي ماسه ها دختر نازمن همه بهت ميگفتند خيلي ناز داري وقتي ميرسيديم لب دريا فورا ميگفتي بغل تا پاه...
27 آبان 1394

نور چشمم

د خترم، نورچشمم از لحظه ای که متولد شده ای من معنای واقعی خوشبختی را با تو و در کنار تو فهمیدم، دخترم خدا تو را به من هدیه داد و من واهمه دارم از اینکه لایق هدیه ای این چنین باارزش نباشم نگاهت آن قدر دلنشین و آرام بخش است که گاه احساس می کنم در گوشه ای از بهشت نشسته و نظاره گر بزرگ شدن تو هستم دخترم کلمات از بیان احساس من نسبت به تو قاصرند اما بدان هر روز که می گذرد عظمت پروردگار را در وجود نازنین تو بهتر می توانم درک کنم و سعی می کنم امانتدار و نگهدار خوبی برای فرشته ای باشم که هدیه خداست. 94/02/11 94/03/08 ...
15 تير 1394