مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
آویناآوینا، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

مرسانا و آوینا برای من یعنی زندگی، عشق و امید

اولين دندون نيش

شیرین ترین حس زندگیم من روز ها و شبهایم را با تو ودر کنار تو سپری میکنم و این گذران عمر را هیچ حس نمیکنم مگر به امید روزهای پر عشق و پر بار از  سلامتی و موفقیت ات  عشق من ديروز دوباره يه مرواريد كوچولو تو دهنت ديدم كلي ذوق كردم دخمل گلي  اولين دندون نيشت رو هم  دقيقا وقتي يك سال و 5 ماه و 16 روز بودي در آوردي ...
6 اسفند 1393

گل من

چیزی در کلامم نیست جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند کاش می شد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می شد باز کوچک می شدیم لااقل یک روز کودک می شدیم کودکم عشق من! چشمان تو را که از نهایت زیبایی و زندگی با من حرف میزند ، دوست دارم نگاهت را که ساده و معصوم در جستجوی کشف این دنیاست ، دوست دارم دستان کوچکت را که  لمس نرم طراوت کودکی است ، دوست دارم صدای شیرنت که تمام دلم را مینوازد ، دوست دارم قدم های تو را که چقدر آسان و راحت لحظه ها را در مینوردد ،دوست دارم رویاهایت ...
3 اسفند 1393

عروسك خوشگل من

عروسك خوشگل من                                                از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم چه خوب شد ه به دنیا آمدی و چه خوب تر شد که دنیای من شدی. همیشه بدان که تا بیکران عشققققققق عاشقانه دوستت دارم. هديه آسموني من بلا بلا شدي مامان خوشگل خوشگل تازه داري ميگي مامان، بابا، آقااااااااااااااااااا واي خدا وقتي تو خونه ميدوي و تا...
3 اسفند 1393

دندوناي آرواره

دختمري خوشگل من ملكه قصر من چهارتا مرواريد خوشگل ديگه به مرواريدات اضافه شد 93/09/30 ديدم مرواريدهاي خوشگت دارند برق ميزنند دهنت رو باز كردم ديدم دندونهاي آرواره ات در اومده كل ذوق كردم به مامان جون خبر دادم خوشگل مامان عاشقتتتتتتتتتتتتتتتممممممممممم
3 دی 1393

ثمين خانوم هم به دنيا اومد

دختر گلي مرسانا گلي آبجي ثمين هم در تاريخ 17/9/93 به دنيا اومد عزيز دلم من وقتي فهميدم بچه دايي مهدي دختره كلي ذوق كردم خيلي خوشحال شدم كه دختر گلي من داره يه دختر دايي پيدا ميكنه كه قراره بشه همبازيش 93/9/18 قرار شد زن دايي از بيمارستان مرخص بشه من، مامان جون و خاله زري و مرسانا گلي رفتيم اونجا و منتظرشون شديم واي خدا يه دخمري خوشگل ديگه اومده به اين دنيا وقتي ثمين خانوم رو ديدي هيچ عكس العملي نشون ندادي من خيلي تعجب كردم فقط وقتي مامان زهره اونو بغل كرد زدي زير گريه و اومدي بغلم  
20 آذر 1393