مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
آویناآوینا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

مرسانا و آوینا برای من یعنی زندگی، عشق و امید

بنام اولین اسمی که گفتم ، بنام مادرم که زندگیمه...

1392/4/12 14:35
نویسنده : زهره
204 بازدید
اشتراک گذاری

بنام اولین اسمی که گفتم ، بنام مادرم که زندگیمه...

وقتی دختر کوچولو آماده تولد بود پیش خدا رفت و پرسید:

فردا منو به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چطور می تونم اونجا زندگی کنم؟

خدای مهربون جواب داد: از بین فرشته ها یکی رو برای تو انتخاب کردم اون ازت مراقبت می کنه

اما دختر کوچولو که هنوز واسه رفتن مطمئن نبود به خدا گفت: آخه من اینجا تو بهشت کاری جز خندیدن و آواز خوندن ندارم .

خدای مهربون لبخند زد و گفت: فرشته تو برات آواز می خونه و هر روز بهت لبخند می زنه تو عشقش رو احساس می کنی و شاد می شی.

دختر کوچولو ادامه داد چطور می تونم بفهمم مردم چی میگن؟من که زبون اونا رو بلد نیستم.

خدا نوازشش کرد و گفت :فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی رو که ممکنه بشنوی توی گوشت زمزمه میکنه و با دقت و صبوری بهت صحبت کردن یاد میده، فرشته ات ازت محافظت میکنه حتی اگه به قیمت جونش تمام بشه ، همیشه درباره من باهات صحبت می کنه دستاتو کنار هم میذاره بهت یاد میده که چطور دعا کنی.

اون لحظه بهشت آروم بود ولی صدایی از زمین شنیده میشد دختر کوچولو فهمید که خیلی زود باید سفرش رو شروع کنه به آرومی آخرین سوالش رو از خدا پرسید:

خدایا اگه من همین حالا باید برم اسم فرشتمو بهم بگو

خدا شونه هاشو نوازش کرد و گفت:

اسمش اهمیتی نداره، میتونی اونو " مادر" صدا کنی....

خدایم ! مادریم را کامل کن تا عشقم را هر روزه نثار رضا و مرسانا کنم ....

و خداوند نگاهدار همه مادران باد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)