مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
آویناآوینا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مرسانا و آوینا برای من یعنی زندگی، عشق و امید

نشستن مرسانا

دختر گلي مامان تازه ديروز (29/1/93) واسه اولين بار به مدت 10 دقيقه بدون كمك نشست قربونش برم خانومي شده واسه خودش روز به روز داره بزرگ و بزرگتر ميشه و من دارم معجزه خدا رو تو اين هديه آسمونيم مي‌بينم خدايا شكرت
30 فروردين 1393

مرسانا هديه خدايي من

بالاخره دختر رويايي من به دنيا اومد روز يكشنبه 18/6/92 ساعت 8:30 دقيقه صبح با معاينه خانم دكتر كشاورز قرار شد به بيمارستان برم تو دلم غوغايي بود دلشوره عجيبي داشتم انتظارم داشت به پايان ميرسيد فقط خيلي استرس داشتم و از خداي خودم كمك ميخواستم مرتب اسمش رو صدا ميكردم و بانو فاطمه زهرا رو واسطه قرار ميدادم تا حالا هر چي خواستم از بانو بهم داده اين بار هم با تمام وجودم تو دلم صداش ميزدم عزيز دلي اون روز ماموريت بود رفته بود گلپايگان بابا و مامان اومدند دنبالم و بردنم خونه قرار شد رضا كه اومد با هم بيمارستان بريم ساعت 7:45 دقيقه شب راهي بيمارستان خانواده شدم با دنيايي از استرس ، ترس، دلشوره فقط شوق ديدن هديه آس...
21 اسفند 1392

خدايا شكر

ده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ نه که تمام شد .... یعنی یک بار  تمامِ اعداد را از یک تا نه تجربه کرده ای یعنی اعداد یک رقمی را در اولین سال تولدت پشت سر گذاشته ای و رسیدی به در کنار هم قرار گرفتن عددها یعنی یک بهار و تابستان و پاییز و زمستان را دیده ای یعنی دقیقا ایستاده ای در دو قدمی یک سالگی نه که تمام شد .... یعنی من یک زنم با سن مادرانگیِ نه ماه تمامْ!!! یعنی لحظه به لحظه در تمام تجربه هایم دیده ام آنکه قادر است ، چگونه سنگ را در بغل شیشه نگه می دارد... یعنی نشستن پشتِ پنجره ی خدا و رشد ملموس لوبیای ِ متفکر ِ سحر آمیزش را دیدن یعنی تمرین صبوری کردن ...  سک...
21 اسفند 1392