مرسانامرسانا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
آویناآوینا، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مرسانا و آوینا برای من یعنی زندگی، عشق و امید

دخمريه 23 هفته و 6 روزه

فرشته مهربون من، دختر عزيزم الان دقيقا 23 هفته و 6 روزش هست يعني دقيقا يك روز مانده به اينكه 24 هفتش تمام بشه قربونش برم خيلي تكون ميخوره ديشب بعد از اومدن از كلاس يوگا تكونهاش زياد شده بود جوري كه برجستگيهاش روي بدنم مشخص بود كلي ذوقش رو كرديم ...
1 مرداد 1392

اولين روز 25 هفتگي فرشته مهربونممممممممم

عزيز مامان خيلي دل تنگتم دارم واسه به دنيا اومدنت لحظه شماري ميكنم امروز وارد 25 هفتگي شدي عزيزم فكر كنم الان حدود 30 سانتي متر قد و 600-500 گرم وزن داشته باشي خدايا خيلي دلم ميخواد زود زود فرشته مهربونم رو ببينم   ...
1 مرداد 1392

دختمري شش ماه و 15 روزه

دختمري من الان دقيقا شش ماه و 15 روزه هستي يعني واييييييييييييييييييييي خدا دارم واسه به دنيا اومدنت لحظه شماره مي‌كنيم دختمري من الان دقيقا شش ماه و 15 روزه هستي يعني واييييييييييييييييييييي خدا دارم واسه به دنيا اومدنت لحظه شماره مي‌كنيم داريم وسايلت رو ميخريم خيلي حساسيت به خرج ميدم خداكنه همشون رو دوست داشته باشي هفته پيش با بابايي رفتيم رهنان خيلي سخته دلم ميخواد تخت و كمد خيلي خيلي شيك واست بخريم قربونت بره مامان بايد قدر تموم داشته‌هات رو بدوني ماماني با تموم وجودش و با احساس قشنگش اينها رو داره واست ميخره تو دنيايه مني دختر عزيزممممممممممممممممم ...
1 مرداد 1392

6 ماه و 22 روزه من

جان دلم عزيزم دخترك گلم ديگه طاقت ندارم دلم ميخواد زود بياييييييييييييي صبرم داره تموم ميشه جان دلم عزيزم دخترك گلم ديگه طاقت ندارم دلم ميخواد زود بياييييييييييييي صبرم داره تموم ميشه جان دل من كي شه بيايييييييييييييييييييييي ببوسمتتتتتتتتتتتت ببويمت دلم ميخوام از بوي تو مست مست شم دارم واسه به دنيا اومدنت لحظه شماري مكنم دوست دارم عزيزمنننننننننن  
1 مرداد 1392

نامزدي خاله زري

دخمل مامان خيلي جات خالي بود روز 13/4/92 نامزدي خاله زري بود خيلي بهمون خوش گذشت عزيز گلي بهت قول ميدم سال ديگه واسه عروسي يه لباس عروس خوشگل خوشگل واست بدوزم دخمل ناز مامان يه دونه من خيلي دوست دارم ديگه خيلي خيلي خيلي دل تنگتم راستي تو موقعي كه من پيش خاله نشسته بودم تكونهات اونقدر زياد شده بود كه از زير لباسم پيدا ميشد قربونت برم خيلي شيطوني دوست دارم
19 تير 1392

بنام اولین اسمی که گفتم ، بنام مادرم که زندگیمه...

بنام اولین اسمی که گفتم ، بنام مادرم که زندگیمه... وقتی دختر کوچولو آماده تولد بود پیش خدا رفت و پرسید: فردا منو به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چطور می تونم اونجا زندگی کنم؟ خدای مهربون جواب داد: از بین فرشته ها یکی رو برای تو انتخاب کردم اون ازت مراقبت می کنه اما دختر کوچولو که هنوز واسه رفتن مطمئن نبود به خدا گفت: آخه من اینجا تو بهشت کاری جز خندیدن و آواز خوندن ندارم . خدای مهربون لبخند زد و گفت: فرشته تو برات آواز می خونه و هر روز بهت لبخند می زنه تو عشقش رو احساس می کنی و شاد می شی. دختر کوچولو ادامه داد چطور می تونم بفهمم مردم چی میگن؟من که زبون اونا رو بلد نیستم. خدا نوازشش کرد و گفت :فر...
12 تير 1392